دو تا شیخ همزمان جرررم دادن یکی از پشت یکی از جلو اینقد کلف*ت و دراز بود که... محشر بودن هر دوشون

داستان واقعی: عموم برای مراسم رفت روستا ... #داستان_فارسی #داستان_واقعی #پادکست

با دوست شوهرم حرف میزدم غافل از اینکه دوستش همون شوهرم بود... #داستان #داستان_واقعی#رادیو_داستان

وقتی کنار سگم خوابیده بودم و... #داستان #داستان_واقعی#رادیو_داستان

حاج آقا استاد مذهبیم تو دانشگاه ک * مو میما*لید میگفتم همینجا روی میز ...

روایت واقعی سربازی که فرماندش میبرتش خونه خودش اما...

مامانم وارد اتاق شد... #داستان #داستان_واقعی#رادیو_داستان

زن يكي از شيخ هاي عرب شدم...

پسرم ماساژم میداد و منم... #داستان #داستان_واقعی#رادیو_داستان

ماجرای واقعی خام شدن من توسط حرف های یک پیرمرد… باهام کاری کرد که…

مربی مهد کودک بودم....#داستان_واقعی #رادیو_داستان #پادکست

تمرین مهمترین مهارت زندگی #روز هشنم

میخوای آبـــتو واست بُخـوره و قورت بده ؟ پس ببین

شیخ عرب با صد دلاری... #داستان #داستان_واقعی#رادیو_داستان

داستان واقعی : از اون شب تصمیم گرفتم همیشه... یک داستان پر هیجان و دلهره #داستان_واقعی #داستان

| تازه طلاق گرفته بود... | #داستان_واقعی

مجبور شدم داخل جعبه اتوبوس به راننده ...تا برسیم تهران شش بار منو... اولش خجالت میکشیدم ولی بعدش...

ک*س تنگ و آبداردختر افغان محشرر بود میگفت جررم بده منم جوری می*کردمش که صدای ناله ش خونه رو پر میکرد

با یه بهونه زنم و فرستادم سفر تا بتونم یه شب با یه زن جذابِ خیابونی باشم غافل از اینکه اون زن...

خواهر زن محجبه م رو بردم مسافرخونه افتادم رو مم*ه های گندش آنچنان واسش میز*دم که.. همش میگفت تندترر

دکتر دستی به ک... م کشید و گفت عجب چیزیه از روی شلوار معلومه چقد توپه جون میده واسه ک.ر.د.ن